ما که بختمون از اول بخت بد بیاری بود
آخر روزای خوبمون ، که گریه زاری بود
روزای بد میرن و ، روزای بدتر میان
از دل غم زده من ، نمیدونم چی مخوان
روزگار چرخید و من اسیر درمان شدم
توی بد بیاری ها ، راهی زندان شدم
خلاصه ای روزگار خنجرت رو به ما زدی
ولی من با این غزل ، میگم که اشتباه زدی
حالا اشک خون به چشم ، اینو واست میخونم
الهی دستت بشکنه ، که خنجرت خورد به جونم